یک چیز کوچک
دانشجویی از نگهبان میخواست او را به داخل راه دهند تا به جلسهی کنکور برسد؛ قبول نمیکرد چون آزمون شروع شده بود. فکر کردم که همین چند دقیقه تاخیر، به خاطر ترافیک شهر یا خواب بیموقع عصرانه یا خرابشدن ماشین و یا هر چیز دیگر، چقدر میتواند سرنوشت او را عوض کند...
شاید این یکی از همان چیزهای کوچک بااهمیت باشد که قبلا (+) حرفش را زده بودم.
راهپیمایی
امروز به راهپیمایی رفتیم. از نیمهی راه به جمعیت پیوستیم و در میان آنان مسیری را طی کردیم. راهپیمایی خیلی خوشحالکننده و فرحانگیز است. یک فعالیت دستهجمعی برای مسئلهای همگانی است. دیروز مسیری طولانی را در تاکسی گذراندم و راننده حرفهای زیادی در این باره زد. خاطراتش را گفت و عقیدههایش را بیان کرد؛ آنطور که خیلی از رانندهها نطق و استدلال میکنند. من نیز که بسیار دوست دارم حرف مردم را بشنوم، خوب به او گوش میدادم و گاهی هم حرفی میزدم.
وزیرخارجه را هم دیدیم! تیم امنیتی، با سرعت ایشان را به جلو میبردند متأسفانه به خاطر حرکت سریع جمعیت و وسواس فراوان تیم امنیتی، چند نفر که دو پیرزن هم بینشان بودند، زیر دست و پا افتادند و نفهمیدم چه بر سرشان آمد. افراد زیادی خود را به آقای ظریف میرساندند و حرفهای مختلفی به او میزدند. این عادت خوب مدتی است در بین افراد مسئول وجود دارد که بین مردم میآیند و بهنظرم چیز خیلی خوبیست؛ باعث میشود درک بهتری از جامعه و خواستههای مردم داشته باشند و تنها در بین اطرافیان ستایشگر زندگی نکنند.
پ.ن. سخنرانی آهنگین و پرشور رئیس جمهور در میدان آزادی و حرفهای بسیار خوب ایشان هم شنیدنی بود.
پ.ن. دیروز وقتی که به آخر مسیر رسیدیم، کرایه را از راننده پرسیدم. گفت هرقدر دلت میخواهد بده. من هم سه هزار تومان به او دادم. در حالی که مسیری با نصف این طول را دو سال پیش با ماشین دربست، به ازای یازدههزار تومان طی کرده بودم!
آیندهی حتمی
سینما سلام!
احتمالاً خبر دارید که امروز سینماهای کشور رایگان بودند و طرح «سینما سلام» اجرا میشد! ما و دوستان هم که مدتها بود میخواستیم یکی از فیلمهای روی پرده را ببینیم، از این فرصت استفاده کردیم و به تماشای این فیلم نشستیم. البته ما دقیقاً برنامهریزی کردیم که سر موقع راه بیفتیم و دقایقی قبل از شروع سانس خودمان را به میدان انقلاب برسانیم و احتمالاً با سالنهایی که هشتاد یا نود درصد آنها پر باشد، روبرو شویم. چشمتان روز بد نبیند که مجبور شدیم دقایقی در صف مردم پر هیجان از هر گونه و قشر بایستیم و یک سانس را هم پشت دربهای سالن مملو از جمعیت به انتظار بنشینیم!
هیچ فکر نمیکردم که از این طرح چنین استقبالی شود. برخلاف روال سابق، اینبار میشد خانوادههایی را دید که همراه با فرزندان خود حاضر شده بودند. نشاط و شور زیادی بر سالنها حاکم بود و این مسئله زیبایی تماشای فیلمها را دوچندان میکرد.
پ.ن. اگر «سربهمهر» را ندیدهاید، تا آخرین سانس امشب هم سینماها رایگان است. از آن گذشته، روزهای دیگر نیز فرصت هست؛ دیدنش به پنجهزار تومان میارزد!
بخوانیم یا تکرار کنیم؟
سادهگویی
در سالهای دانشگاه و به ویژه این یکی-دو سال، یاد گرفتهام که چگونه مطلبی را برای یک عده ارائه دهم طوری که آنها گمان کنند در آن موضوع چیره و خبرهام حالآنکه ممکن است تبحّر چندانی در آن نداشته باشم. به عنوان مثال امروز مطلبی را برای گروهی توضیح دادم و آن را چنان با اشکال و زیورها آراستم که افراد فکر کردند من بر آن موضوع تسلّط دارم و تلاش بسیاری برای فهم آن کردهام و این نظر را در ارزیابیهای خود نیز نوشته بودند.
حتی خودم هم وقتی به برخی از عبارات و حرکاتی که در حین ارائههایم انجام دادهام و گفتهام میاندیشم، این فکر به سراغم میآید که مخاطب نوعی میتواند از لحن و کلامم در موقعیتی ویژه، چه برداشت دور از واقعیّتی راجع به تبحّر من در موضوع داشته باشد.
راستش را بخواهید نمی دانم این کار حیلهگری و نیرنگ و دغلبازی است یا کار خوب و بهجایی محسوب میشود؛ اما گمان میکنم در این کار رازی نهفته است و آن بیان کردن ساده و روان است. من همواره وقتی مطلبی را بیان میکنم ناخودآگاه زبانی ساده و قابل فهم را برمیگزینم و از بیان الفاظ و عبارات پیچیده و ملالآور میپرهیزم. این زبان به همان اندازه که میتواند نشانهی ناآگاهی به نکات جزئی موضوع باشد، میتواند از روشنی آن پیش گوینده نیز حکایت کند. همچنان که باعث میشود مخاطب عام، چیزی از مطلب دستگیرش شود و به احساسی شبیه کشف و وجد دست یابد؛ به گوینده احساس نزدیکی و قرابت کند و گمان برد که مطلبی شایسته و درخور را شنیده و فراگرفتهاست.
هواداری...هواداری
از من خواستهاند که هواداریام را ثابت کنم. لحظهی سختی است اما چارهای نیست. زندگی مردان بزرگ با لحظات سخت عجین شده است، من باید بروم و هواداریام را ثابت کنم... فعلاً خداحافظ...
پ.ن. «هوادار، دربی تو راهه! هواداریتو ثابت کن! قرمزها پیامک به 88888 آبیها پیامک به 99999. جایزه ....»
روزگار تماشایی من ...
کتابها
امتحان خیلی طول نکشید و برای این که فرصت باقیمانده تا ناهار سلف را بگذرانم، سری به کتابخانهی مرکزی زدم. خیلی وقت قبل، مثلا دو سال یا سه سال قبل، پیش میآمد که بیهدف به میان کتابها بروم و از هر قفسه چیزی که به نظرم جذاب بیاید را بردارم و ورقی بزنم؛ از این کار خیلی خوشم میآمد. این اواخر -شاید بشود گفت متاسفانه- اغلب مراجعهام به کتابها خیلی منفعتطلبانه! شده بود و تنها کتابهایی که «به درد میخورد» را میتوانستم بخوانم. اما امروز دوباره خاطرات کهنه را زنده کردم. کتابهای زیادی خواندم:
کتابی که آکسفورد در مورد تقویم کشورهای جهان نوشته بود و بخش خوبی از آن را هم به مناسبتهای ایرانی و ساختار و نحوهی به دست آوردن تقویم هجری توسط خیام و ... اختصاص داده بود. البته مطالب نادرستی در مورد ایران هم در آن وجود داشت مثلا گفته بود 17 شهریور در ایران تعطیل است و برخی تاریخها را هم درست ننوشته بود.
کتابی در مورد چهگوارا که بخشی از آن هم عکسهایی از او را در خود داشت و فهمیدم که عکس مشهور او که روی پوسترها و تیشرتها چاپ میشود به طور کاملا اتفاقی گرفته شده؛ و یا این که پدر و مادر او خیلی مرفه و روشنفکر بوده اند ولی خودش از یک دانشجوی بیخیال پزشکی به یک انقلابی پرشور و حرارت تبدیل شده است.
کتابی از فرید زکریا بود که به افول امپراطوری انگلیس میپرداخت و برای اینکه آمریکا به این سرنوشت دچار نشود راهکارهایی ارائه میکرد و مثلا گفته بود نباید زیاد وارد جنگهای منطقهای و جهانی بشود.
کتابی در مورد دالایی لاما که چند سخنرانی و چند مصاحبه از او را در خود داشت؛ بخشی از حرفهای او به یافتههای شخصی خودم شبیه بود و برخی نیز دلنچسب و ساختگی مینمود. فهمیدم باید همهی حرفهای یک فرد را خواند و با یک درک نصفهونیمه از ایدئولوژیها و تفکرات آنها را پس نزد و قبول نکرد. مثلاً او از طرفی از معنویت و رها شدن از رنج و رسیدن به خوشبختی و تحمل دیگران و اینها سخن میگفت ولی در جایی دیگر به صراحت میگفت که من بوداییم و به خدا اعتقاد ندارم... مگر میشود به خدا اعتقاد نداشت؟ اگر خدای یکتا را نپذیرم و نپرستم مجبورم سرِ بندگی پیش خداهای بیشمار خم کنم. «ا ارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار؟»
چند جلد کتاب شبیه به هم در یکی از قفسهها دیدم که در سال 84 چاپ شده بودند و کارنامهی هشتسالهی دولت را در مسائل مختلف با نمودارها و جدولها به خوانندگان عرضه میکردند. چاپ قدیمی کتاب که نشانههایی از نسخههای قدیمی نرمافزارهای واژهپرداز در خود داشت، مرا به یاد اولین برخوردهایم با کامپیوتر انداخت که حس خوبی بود. کتاب مربوط به آموزش و پرورش عکسهای برجستهای از یک نفر که بعد فهمیدم آنزمان وزیر بوده است در خود داشت و بخشی از آن نیز به اعتصاب یکهفتهای معلمان در سال 83 به خاطر نابرابری حقوق آنها و سایر کارمندان پرداخته بود و راههایی که دولت برای حل مسئله برداشته بود را در خود داشت.
بعد هم به میان کتابهای ریاضی و مهندسی و برنامهنویسی رفتم و باز به یاد آوردم که چه مسائلی را باید یاد بگیرم و چه مهارتهایی را باید در خودم تقویت کنم. البته به شرط این که فرصت خالی برای آن بیابم.
پ.ن. بیرون که میآمدم برف نازک و نرمی از آسمان میبارید که خیلی خوب بود.
پ.ن. این همه کتاب خود که در کتابخانهها به انتظار ما نشستهاند، از اینترنت دل خونی دارند. نه؟
پ.ن. ولقد جئتمونا فرادای کما خلقناکم اول مرة...
نیست جای زندگی این شهر و این آلودگی
هیچوقت اینطور نبوده که اینقدر بیحرف باشم! اما چه میشود کرد که دست و دلم به نوشتن نمیرود. حتی این که کارها زیاد شده و سرم شلوغ است و ... را هم نمیتوانم بهانه کنم؛ قبلا وقتی سرم شلوغ میشد حرفهای بیشتری برای گفتن و نیروی بیشتری برای فشردن کلیدهای کامپیوترم داشتم. هیچ وقت آن جملهی معروفم! یادم نمیرود که «انسان وقت محدودی دارد؛ که همه چیز در آن جا میگیرد.»
در مسیر که به تهران میآمدم،در چند جای مختلف و مخصوصاً هرچه بیشتر به تهران نزدیک میشدیم، برف باریده بود. خوشحال بودم که ظاهراً خود شهر هم برفآلود خواهد بود و احتمالاً چند روز آینده نیز دوباره برف میهمان این شهر آلوده خواهد شد. متأسفانه نه در سطح شهر و نه در گزارشهای دهروزهی هواشناسی چیزی به اسم برف و باران نیست تا به اندازهی ذرّهای مرهمی باشد برای این شهر خفته در آلودگی:
نیست جای زندگی این شهر و این آلودگی / دور باید شد از اینجا سالها فرسنگها
پ.ن. دیدید گفتم؟! وقتی کارها بیشتر میشود نیروی بیشتری برای فشردن صفحهکلید دارم...
پ.ن. حالا که اینجا آمدهام بگذارید یک پیشنهاد به شما بدهم؛ اگر از کامپیوتر زیاد استفاده میکنید این نرمافزار (+) را ببینید و احیانا نصب کنید. با تنظیم نور صفحه از خستگی چشمتان کم میکند.
تصاویر بریدهشدهی حقیقت
موارد بسیاری وجود دارد که مردم انگشت به دهان و شیفته، کسی یا چیزی را تحسین و تمجید میکنند، بی آن که کاملا به آن واقف باشد و یا حقیقت محبوب را بشناسند و بدانند و بخواهند. نیروهای پلید هم از این خاصیت استفاده میکنند تا خود را نیک جلوه دهند و خلق خدا را به ظواهر مشغول بدارند و نامها را به جای جانها مینشانند، ظواهر را نمایندهی بواطن میکنند و ... .
صلح و بشردوستی تنها لبخند و بر زبان راندن واژههای زیبا و خوشگل نیست. صلح و بشردوستی و آزادی مشتهای گره کرده هم لازم دارد، زندان هم لازم دارد، توهین هم لازم دارد، صبر هم لازم دارد...
پ.ن. مثل ماندلا، مثل کوروش...
یک آموزش کوتاه!
با سلام! امشب با یک آموزش کوتاه در خدمت شما بینندگان عزیز هستیم!
1. وارد سایت گوگل شوید.
2. عبارت definition amir را وارد کنید و اینتر را فشار دهید.
3. از کادر ظاهر شده در بخش جستجو، روی فلش رو به پایین کلیک کنید.
4. در صفحهی جستجو پایین بیایید.
5. می توانید کاربرد این کلمه را در طول تاریخ از سال 1800 تا امروز در یک نمودار ببینید.
6. این روند را برای کلمات دیگری مثل computer، robot، steganography، god، man، motor، islam و ... تکرار کنید و از نتایج به دست آمده لذت ببرید!
سالم باشید و موفق!
پ.ن. در حقیقت با این کار گوگل تعداد تکرار کلمهی وارد شده جلوی عبارت defenition رو در کتابهایی که در کتابخانهی خودش داره برحسب سال چاپ کتاب نمایش میده.
پ.ن. این جور کارا وقتی خیلی به نظر آدم جالب میاد که سرش شلوغ باشه!
تردید نکنید!
بسیار پیش میآید که در گذرگاه زندگی مجبور میشویم تصمیم بگیریم. گاهی در این دوراهیها و چندراهیها شرایط آنقدر دشوار است که قدرت تصمیمگیری از انسان سلب میشود. گاهی نیز آنقدر مجهولات مسئله زیاد است که نمیتوان انتخابی از سر اطمینان داشت. روشهای علمی مخصوصی برای تصمیمگیری درست ارائه شدهاست که استفاده از آن میتواند برای افراد راهگشا باشد، اما در اینجا فارغ از این روشها میخواهم به یک روش تجربی اشاره کنم که در موارد گفته شده، به من کمک میکند: در چنین شرایطی باید از ترس و تردید دوری جست و با توکل بر خدا هر چه زودتر یکی از راهها را برگزید و در آن گام نهاد. در این صورت به زودی احساس میکنید که بار زیادی از دوشتان برداشته شده و می توانید در سایهی آرامش بیشتر فکر، عملکرد بهتری داشته باشید.
امام علی -علیه السلام- می فرمایند: هرگاه از كاري ترسيدي، خود را بـه كام آن بينداز. زيرا ترس شديد از آن كار، دشوارتر و زيانبارتر از اقدام به آن كار است. (غرر الکلم 8955)
اشتباه میکردم سالیان سال انگار ...
نزار قبانی و انفجار بیروت
چیزهای کوچک با اهمیت
بسیار پیش میآید که دنبال بهبود روش انجام کار و ایجاد تغییرات مثبت در روند انجام مسائل و یا برداشتن یک معضل از سر راه خود هستیم. بسیاری از افراد در نگاه اول دنبال انجام تغییرات خیلی بزرگ و ریشهای برای حل این مسائل هستند. آنها احتمالا نمیدانند که اغلب مشکلات بزرگ از مسائلی کوچک و پیشپاافتاده نشئت میگیرند.
روضه
من دوست ندارم گلها را پرپر کنم
دلمان برایتان تنگ میشود، سربازان میهن!

من هنوز خیلی پیر نشدهم!
زندگی در دستان فراماسونرها
ادب از که آموختی از بی ادبان!
آنها سخن از زبان من میگویند ...
چند روایت

عضو کمیته انضباطی!
وابستگی
لذت خرید آنلاین و ...
لحظات بیصدا
دو پاره ی شوخی و جدی!
گر سلیمان نیستم من را چه باک؟ / داسـتـانپـرداز صـدها قـالیام
گـرچـه گـامـی در سـفـر نـنهادهام / عـاشـق افـراد تـرمـیـنـالـیام
***
گـاهـگـاهـی پـیشـگــویـی میکنم / پیشگویی کهنهکار و عـالـیام
تـا کـه استـقلال صدر جدول است / لاجـرم مـن نـیـز اسـتـقلالیام