راهپیمایی

امروز به راهپیمایی رفتیم. از نیمه‌ی راه به جمعیت پیوستیم و در میان آنان مسیری را طی کردیم. راهپیمایی خیلی خوشحال‌کننده و فرح‌انگیز است. یک فعالیت دسته‌جمعی برای مسئله‌ای همگانی است. دیروز مسیری طولانی را در تاکسی گذراندم و راننده حرف‌های زیادی در این باره زد. خاطراتش را گفت و عقیده‌هایش را بیان کرد؛ آن‌طور که خیلی از راننده‌ها نطق و استدلال می‌کنند. من نیز که بسیار دوست دارم حرف مردم را بشنوم، خوب به او گوش می‌دادم و گاهی هم حرفی می‌زدم.

وزیرخارجه را هم دیدیم! تیم امنیتی، با سرعت ایشان را به جلو می‌بردند متأسفانه به خاطر حرکت سریع جمعیت و وسواس فراوان تیم امنیتی، چند نفر که دو پیرزن هم بینشان بودند، زیر دست و پا افتادند و نفهمیدم چه بر سرشان آمد. افراد زیادی خود را به آقای ظریف می‌رساندند و حرف‌های مختلفی به او می‌زدند. این عادت خوب مدتی است در بین افراد مسئول وجود دارد که بین مردم می‌آیند و به‌نظرم چیز خیلی خوبی‌ست؛ باعث می‌شود درک بهتری از جامعه و خواسته‌های مردم داشته باشند و تنها در بین اطرافیان ستایش‌گر زندگی نکنند.

پ.ن. سخنرانی آهنگین و پرشور رئیس جمهور در میدان آزادی و حرف‌های بسیار خوب ایشان هم شنیدنی بود.

پ.ن. دیروز وقتی که به آخر مسیر رسیدیم، کرایه را از راننده پرسیدم. گفت هرقدر دلت می‌خواهد بده. من هم سه هزار تومان به او دادم. در حالی که مسیری با نصف این طول را دو سال پیش با ماشین دربست، به ازای یازده‌هزار تومان طی کرده بودم!

کتاب‌ها

امتحان خیلی طول نکشید و برای این که فرصت باقی‌مانده تا ناهار سلف را بگذرانم، سری به کتابخانه‌ی مرکزی زدم. خیلی وقت‌ قبل، مثلا دو سال یا سه سال قبل، پیش می‌آمد که بی‌هدف به میان کتاب‌ها بروم و از هر قفسه چیزی که به نظرم جذاب بیاید را بردارم و ورقی بزنم؛ از این کار خیلی خوشم می‌آمد. این اواخر -شاید بشود گفت متاسفانه- اغلب مراجعه‌ام به کتاب‌ها خیلی منفعت‌طلبانه! شده بود و تنها کتاب‌هایی که «به درد می‌خورد» را می‌توانستم بخوانم. اما امروز دوباره خاطرات کهنه را زنده کردم. کتابهای زیادی خواندم:

کتابی که آکسفورد در مورد تقویم کشورهای جهان نوشته بود و بخش خوبی از آن را هم به مناسبت‌های ایرانی و ساختار و نحوه‌ی به دست آوردن تقویم هجری توسط خیام و ... اختصاص داده بود. البته مطالب نادرستی در مورد ایران هم  در آن وجود داشت مثلا گفته بود 17 شهریور در ایران تعطیل است و برخی تاریخ‌ها را هم درست ننوشته بود.

کتابی در مورد چه‌گوارا که بخشی از آن هم عکس‌هایی از او را در خود داشت و فهمیدم که عکس مشهور او که روی پوسترها و تی‌شرت‌ها چاپ می‌شود به طور کاملا اتفاقی گرفته شده؛ و یا این که پدر و مادر او خیلی مرفه و روشنفکر بوده اند ولی خودش از یک دانش‌جوی بی‌خیال پزشکی به یک انقلابی پرشور و حرارت تبدیل شده است.

کتابی از فرید زکریا بود که به افول امپراطوری انگلیس می‌پرداخت و برای این‌که آمریکا به این سرنوشت دچار نشود راهکارهایی ارائه می‌کرد و مثلا گفته بود نباید زیاد وارد جنگ‌های منطقه‌ای و جهانی بشود.

کتابی در مورد دالایی لاما که چند سخنرانی و چند مصاحبه از او را در خود داشت؛ بخشی از حرف‌های او به یافته‌های شخصی خودم شبیه بود و برخی نیز دلنچسب و ساختگی می‌نمود. فهمیدم باید همه‌ی حرف‌های یک فرد را خواند و با یک درک نصفه‌ونیمه از ایدئولوژی‌ها و تفکرات آن‌ها را پس نزد و قبول نکرد. مثلاً او از طرفی از معنویت و رها شدن از رنج و رسیدن به خوشبختی و تحمل دیگران و این‌ها سخن می‌گفت ولی در جایی دیگر به صراحت  می‌گفت که من بوداییم و به خدا اعتقاد ندارم... مگر می‌شود به خدا اعتقاد نداشت؟ اگر خدای یکتا را نپذیرم و نپرستم مجبورم سرِ بندگی پیش خداهای بی‌شمار خم کنم. «ا ارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار؟»

چند جلد کتاب‌ شبیه به هم در یکی از قفسه‌ها دیدم که در سال 84 چاپ شده بودند و کارنامه‌ی هشت‌ساله‌ی دولت را در مسائل مختلف با نمودار‌ها و جدول‌ها به خوانندگان عرضه می‌کردند. چاپ قدیمی کتاب که نشانه‎هایی از نسخه‌های قدیمی نرم‌افزارهای واژه‌پرداز در خود داشت، مرا به یاد اولین برخوردهایم با کامپیوتر انداخت که حس خوبی بود. کتاب مربوط به آموزش و پرورش عکس‌های برجسته‌ای از یک نفر که بعد فهمیدم آن‌زمان وزیر بوده‌ است در خود داشت و بخشی از آن نیز به اعتصاب یک‌هفته‌ای معلمان در سال 83 به خاطر نابرابری حقوق آن‌ها و سایر کارمندان پرداخته بود و راه‌هایی که دولت برای حل مسئله برداشته بود را در خود داشت.

بعد هم به میان کتاب‌های ریاضی و مهندسی و برنامه‌نویسی رفتم و باز به یاد آوردم که چه مسائلی را باید یاد بگیرم و چه مهارت‌هایی را باید در خودم تقویت کنم. البته به شرط این که فرصت خالی برای آن بیابم.

پ.ن. بیرون که می‌آمدم برف نازک و نرمی از آسمان می‌بارید که خیلی خوب بود.

پ.ن. این همه کتاب خود که در کتاب‌خانه‌ها به انتظار ما نشسته‌اند، از اینترنت دل خونی دارند. نه؟

پ.ن. ولقد جئتمونا فرادای کما خلقناکم‌ اول‌ مرة...

تصاویر بریده‌شده‌ی حقیقت

موارد بسیاری وجود دارد که مردم انگشت به دهان و شیفته، کسی یا چیزی را تحسین و تمجید می‌کنند، بی آن که کاملا به آن واقف باشد و یا حقیقت محبوب را بشناسند و بدانند و بخواهند. نیروهای پلید هم از این خاصیت استفاده می‌کنند تا خود را نیک جلوه دهند و خلق خدا را به ظواهر مشغول بدارند و نام‌ها را به جای جان‌ها می‌نشانند، ظواهر را نماینده‌ی بواطن می‌کنند و ... .

صلح و بشردوستی تنها لبخند و بر زبان راندن واژه‌های زیبا و خوشگل نیست. صلح و بشردوستی و آزادی مشت‌های گره کرده هم لازم دارد، زندان هم لازم دارد، توهین هم لازم دارد، صبر هم لازم دارد...

پ.ن. مثل ماندلا، مثل کوروش...

من دوست ندارم گل‌ها را پرپر کنم

بعضی آدم‌های «خیلی خوب» در زندگی روزمره‌ی تو هستند که فقط از «دور» آن‌ها را می‌بینی. هیچ‌گاه با آن‌ها صحبت نمی‌کنی و هیچ‌گاه فرصتی نمی‌یابی تا رفتارها و خلق‌وخوی‌شان را بسنجی و همین باعث می‌شود چهره‌ی پسندیده‌‌ی آن‌ها در ذهن تو تداوم بیابد و تثبیت شود.
اگر فردی به این مرحله برسد، دیگر من دوست ندارم از نزدیک با او آشنا شوم چون مطمئنا این قدر که از دور به نظر می‌رسد کامل و پاک و خوش‌قلب و نیکوکار نیست؛ اگر چنین کسی را بیشتر و بهتر بشناسم، این چهره‌ی خوب تخریب می‌شود و این کار مثل این است که گلی خوش‌رنگ و خوش‌بو را پرپر کرده باشم.

من دوست ندارم گل‌ها را پرپر کنم...

آن‌ها سخن از زبان من می‌گویند ...

در وبلاگ اسبقم در بلاگفا، قبل از وبلاگ مرحومم در میهن‌بلاگ، یاد گرفته بودم بعضی از حرف‌هایم را با عکس و پیوند روزانه و پانوشت و ... بزنم. ولی تا حالا در این وبلاگ از عکس و پیوند روزانه زیاد استفاده نکرده‌ام. دوست دارم از این به بعد با درج پیوندهای روزانه هم سخن‌پراکنی کنم. 
چه اصراری است که حرفی که بقیه زده‌اند را من دوباره بزنم؟

سالم باشید و موفق!

چند روایت


یکی از دوستانم مدتی پیش گزیده‌ای از اصول کافی به من هدیه داد. این چند حدیث را از آن انتخاب کرده ام:

* امام صادق(ع) فرمودند: «لم یکن رسول الله یقول لشی قد مضی لو کان غیره» : رسول خدا درباره کاری که گذشته بود نمی فرمود کاش جز آن بود.
* امام زین‌العابدین(ع) فرمودند: «عجباً للمتكبر الفخور الذي كان بالامس نطفة ثم هو غدا جيفة» : شگفتا از متكبر فخر فروشي كه ديروز نطفه اي بود وفردا مرداری است!
* امام رضا(ع) فرمودند: «دعوة العبد سرا دعوة واحدة تعدل سبعین دعوة علانیة» : یك نیایش بنده به پنهانى و آهستگى با هفتاد دعاى ظاهر و آشكار برابرى مى‏كند.

پ.ن. از این لینک (+) می توانید کتاب را به قیمت سه هزار تومان بخرید.