سادهگویی
در سالهای دانشگاه و به ویژه این یکی-دو سال، یاد گرفتهام که چگونه مطلبی را برای یک عده ارائه دهم طوری که آنها گمان کنند در آن موضوع چیره و خبرهام حالآنکه ممکن است تبحّر چندانی در آن نداشته باشم. به عنوان مثال امروز مطلبی را برای گروهی توضیح دادم و آن را چنان با اشکال و زیورها آراستم که افراد فکر کردند من بر آن موضوع تسلّط دارم و تلاش بسیاری برای فهم آن کردهام و این نظر را در ارزیابیهای خود نیز نوشته بودند.
حتی خودم هم وقتی به برخی از عبارات و حرکاتی که در حین ارائههایم انجام دادهام و گفتهام میاندیشم، این فکر به سراغم میآید که مخاطب نوعی میتواند از لحن و کلامم در موقعیتی ویژه، چه برداشت دور از واقعیّتی راجع به تبحّر من در موضوع داشته باشد.
راستش را بخواهید نمی دانم این کار حیلهگری و نیرنگ و دغلبازی است یا کار خوب و بهجایی محسوب میشود؛ اما گمان میکنم در این کار رازی نهفته است و آن بیان کردن ساده و روان است. من همواره وقتی مطلبی را بیان میکنم ناخودآگاه زبانی ساده و قابل فهم را برمیگزینم و از بیان الفاظ و عبارات پیچیده و ملالآور میپرهیزم. این زبان به همان اندازه که میتواند نشانهی ناآگاهی به نکات جزئی موضوع باشد، میتواند از روشنی آن پیش گوینده نیز حکایت کند. همچنان که باعث میشود مخاطب عام، چیزی از مطلب دستگیرش شود و به احساسی شبیه کشف و وجد دست یابد؛ به گوینده احساس نزدیکی و قرابت کند و گمان برد که مطلبی شایسته و درخور را شنیده و فراگرفتهاست.