وابستگی

...
پ.ن. امروز اولین کلاس ارشدم را رفتم. سرجمع پنج نفر بیشتر نبودیم! دیروز هم وسایلمان را به اتاق جدید منتقل کردیم. اتاق جدید خیلی خوب است. اتاق قبلی را -که سه سال محل سکونت من بود- بسیار دوست می‌داشتم. از یکی از بچه‌ها پرسیدم: «عجیب نیست که اشیا، مکان‌ها و زمان‌ها که به خودی خود ارزشی ندارند چقدر آدم را به خود وابسته می‌کنند؟»

لذت خرید آنلاین و ...

این چند روز، چند کار «واقعی» رو به طور «مجازی» و به صورت آنلاین انجام دادم.

حساب اینترنت خونمون رو شارژ کردم، فایلی رو برای ترجمه به یه مترجم تو یه شهر دور فرستادم و اون از طریق ایمیل و در زمان مناسبی و با قیمت خوبی ترجمه‌ش رو فرستاد و من پولش رو به صورت الکترونیکی پرداخت کردم. فایلای دیگه‌ای رو برای چاپ از طریق سایت چاپخونه فرستادیم و اونا رو در زمان مناسبی از طریق پیک تحویل گرفتیم که پیش پرداخت اونو اینترنتی و بقیه‌ش رو حضوری به پیک پرداخت کردیم (البته اینو به نظرم یه خورده گرون خریدیم!)، بارها موبایلم رو شارژ کردم و چون میخواستم قاب براش بخرم، تو اینترنت جستجو کردم. هر چند قاب برا فروش پیدا شد ولی ترسیدم که تو قیمت سرم کلاه بره و به همین دلیل نخریدم. امروز که رفته بودم علاءالدین و قیمت چندجا رو پرسیدم، دیدم قیمت همه از قیمت سایت+ارسال درب منزل، بیشتر بود!

علاوه بر این کارا که از جنس خرید بودن، کارای دیگه ای هم انجام دادم.

تو دانشگاه برا ارشد ثبت نام کردم و واحدای مورد نیازمو گرفتم، با استادم قرار ملاقات گذاشتم، با یکی از دانشجوهای سال بالایی صحبت کردم و در مورد انتخاب واحد و مسائل ارشد مشاوره گرفتم، با بچه های گروهمون خیلی از کارا که محتاج به حضور بود رو با چت گروهی انجام دادیم، چندبار با دوستان یا خانواده بیرون رفتیم که جایی که میرفتیم و یا مسیری که میشد رفت با مترو، اتوبوس و ... رو از طریق سایتای اینترنتی مخصوصا tehran.ir پیدا کردم.

عصر داشتم به این فکر می کردم که به نظر میرسه کم کم اینترنت داره از حالت سرگرمی و تفننی بیرون میاد و توی زندگی ما واقعا کارای زیادی رو راه میندازه.

لحظات بی‌صدا

فکر می‌کنم کلاس پنجم و یا اول راهنمایی بودم و آن سال‌ها معمولا یک مینی‌بوس سبز رنگ خیلی از اوقات جلوی خانه‌ی همسایه‌ی روبروی ما پارک بود و آن طور که از نوشته‌های روی آن معلوم می‌شد در مسیر بین شهر و یکی از مزارهای اطراف کار می‌کرد.
بالای شیشه‌ی جلوی مینی‌بوس، همان‌جا که راننده‌های کامیون و اتویوس و ... عادت دارند عصاره‌ی فکر و عقیده‌ی خود را در قالب جمله‌ای تاثیرگذار به نمایش بگذارند، نوشته بود: «الهی و ربی من لی غیرک». هرچند سواد عربی درست و حسابی نداشتم اما به خواندن نوشته‌های اطراف، آن‌طور که معمولا همه‌ی بچه‌ها علاقه دارند، علاقه‌مند بودم. آن صحنه هنوز در یادم هست که به شیشه‌ی مینی‌بوس نگاه می‌کردم و شمرده‌شمرده واژه‌ها را می‌خواندم و همین که به آخر رسیدم دوباره با خودم آن را تکرار کردم، جمله‌ی ساده‌ای بود و به نظرم می‌رسید معنایش را می‌فهمیدم! با خودم جمله‌ی فارسی‌اش را مرتب کردم و حسی شبیه ناباوری مرا در بر گرفت. حسی شبیه کودکی که برای نخستین بار سخن می‌گوید. دانش‌آموزی که اولین بار می‌نویسد شاعری که برای اولین بار حرف‌هایش از دل سادگی واژه‌ها جامه‌ی شعر می‌پوشد و یا اولین و یا اولین و ...
... و ای دریغ که لحظات ارزشمند زندگی ما آنقدر بی‌صدا می‌گذرند که نه دوربینی آن‌ها را تصویر می‌کشد و نه واژه‌ای آن‌ها را اسیر خود می‌گرداند...

پ.ن. فکر می‌کنم نقش نوشته‌های اتوبوسی برای رانندگانش مثل نقش وبلاگ برای ما باشد!
پ.ن. دیشب پارک آب و آتش میزبان من بود! میزبان خوبی بود!
پ.ن. الهی و ربی من لی غیرک؟

دو پاره ی شوخی و جدی!

گر سلیمان نیستم من را چه باک؟   /    داسـتـان‌پـرداز صـدها قـالی‌ام

گـرچـه گـامـی در سـفـر نـنهاده‌ام    /    عـاشـق افـراد  تـرمـیـنـالـی‌ام

                                            ***

گـاهـگـاهـی پـیشـگــویـی می‌کنم    /    پیشگویی کهنه‌کار و عـالـی‌ام

تـا کـه استـقلال صدر جدول است    /    لاجـرم مـن نـیـز اسـتـقلالی‌ام

ما «جهانی» فکر نمی کنیم ...

ما ایرانی ها، همزبانان اندکی در دنیا داریم و از زبان های دیگر چیز زیادی نمی دانیم. تعداد اندکی هستند که با زبان های عربی و انگلیسی آشنایند و تعداد بسیار کمتری از آن ها قادر به برقراری ارتباط موثر با سایر ملت ها از طریق دانسته های زبانی خود هستند. قریب به اتفاق ایرانیانی که برنامه های ماهواره ای را در اختیار دارند، نمی توانند از آن برای یادگیری چیزهای تازه در مورد دنیا، کشورهای دیگر استفاده کنند و از این طریق به تدریج دنیایی تازه را در برابر خود و فرزندان خود قرار دهند. آن ها بیشتر اوقات خود را به تفریح می گذرانند و به موسیقی گوش می دهند. متاسفانه رفتار عوام مردم، که بر آن ها حرجی نیست، در کسانی که امید می رود پیشگام اصلاح باشند نیز اثر نهاده و جای امام و ماموم عوض شده است. اینها باعث می شود که تلویزیون های خارجی حقایقی را که به زبان مردم کشور خودشان بیان می کنند، در شبکه ای موازی که برای فارسی زبانان و بالاخص ایرانیان، وارونه جلوه دهند.

اما برخلاف ما، عرب زبانان از مزیت مهمی برخوردار هستند: در دنیا 24 کشور با زبان رسمی عربی وجود دارد که در گستره ی جغرافیایی گسترده ای قرار دارند و تاریخ و فرهنگ متفاوت آن ها غنای خوبی به فضای فکری جوان معاصر عرب داده است. همین طور برای یک اسپانیایی‌زبان، از اروپا گرفته تا سراسر آمریکای جنوبی، همزبانانی پیدا می شود و او می توانند زندگی کردن ها و فکر کردن های متفاوت را به سادگی ببیند و از تجربه ی فراوانی برخورداد گردد. آن ها می توانند جهانی زندگی کنند، جهانی فکر کنند و جهانی نگاه کنند.

آموختن زبان های جدید روز به روز اهمیت بیشتری برایم پیدا می کند.

پ.ن. اخیرا در دانشگاه شریف به موازات زبان انگلیسی، زبان های فرانسوی، روسی، اسپانیایی و آلمانی نیز تدریس می شود. متاسفانه این برنامه درست یک ترم بعد از آن که من درس زبان را گرفته بودم، آغاز شد و در غیر اینصورت، حتما به جای انگلیسی، یکی از این زبان ها را برای یادگرفتن انتخاب می کردم. قطع به یقین آشنایی با مقدمات یک زبان جدید فایده بیشتری نصیب دانشجویان خواهد کرد تا آموختن چند واژه جدید از یک زبان قدیمی.

پ.ن. نمی خواهم زیاد حرف بزنم و کوتاه می گویم: آموختن مناسب زبان فارسی و خواندن کتاب های پیشینیان و معاصران نیز یک زندگی جدید در اختیار ما قرار می دهد.

پ.ن. دامنه ی harfdar.ir به وبلاگ جدید متصل شد و از این پس می توانید از آن استفاده نمایید.

حدیثی از امام صادق-علیه السلام-

امام صادق سلام الله علیه:

ايّاكَ وَ خَصْلَتَينِ: اَلضَّجَرَ وَ الْكَسَلَ، فَاِنَّكَ اِنْ ضَجِرْتَ لَمْ تَصْبِرْ عَلى حَقٍّ وَ اِنْ كَسِلْتَ لَمْ تُؤَدِّ حَقّا؛

از دو خصلت بپرهيز: بى‏ حوصلگى و تنبلى، زيرا اگر كم‏ حوصله باشى بر حق شكيبايى نكنى و اگر سست و تنبل باشى حقّى را ادا نكنى.

امالى صدوق، ص 636 / حكمت‏نامه جوان: ص 264


پ.ن. باشد که به این وسیله، حق نشستن بر سفره ی امام صادق -علیه السلام- را ادا کرده باشم. (منبع: + )

خمینی در فکرتان بود ...

یکی از صحنه‌های تاریخ معاصر ایران که یادآوری آن و دیدن تصاویرش همیشه شانه‌هایم را می‌لرزاند، آنجاست که آزادگان برگشته از عراق، در حسینیه‌ی جماران، شتابان و بی‌تاب به سمت صندلی خالی امام می‌روند. آن‌ها که در اسارت و در بند دشمن خبر درگذشت رهبر محبوبشان را شنیده‌اند، حالا ناباورانه با جای خالی او روبرو می‌شوند. با معصومیتی که از برادران شهیدشان به یادگار دارند، در فراق پدر معنوی‌شان، اشک می‌ریزند و ناله می‌کنند.

صحنه‌ی عجیبی است. سرشار از عشق و احساس و مردانگی.

پ.ن.  از امام نقل است که فرموده اند: «اگر روزی اسرا برگشتند و من در میان شما نبودم، سلام من را به آنان برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود...»

آغازی دیگر

سلام مجدد!

مدتها قبل در بلاگفا می نوشتم تا این که برای مدتی اینترنت دانشگاه با بلاگفا مشکل پیدا کرد و نمی توانستم به طور مناسب مطلبی بفرستم و یا با خوانندگان ارتباط برقرار کنم. به همین دلیل به میهن بلاگ کوچیدم و سه سال در آنجا نوشتم. تجربه ی خوبی بود و دلیلی نیز برای بازگشت نمی دیدم؛ هر چند در این مدت بلاگفا امکانات خود را تا حد قابل قبولی ارتقا داده است. تا این که آن جا را برای مدتی تعطیل کردم. حال دوباره آغاز می کنم. از همانجایی که نخستین بار آغاز کرده بودم هر چند خودم دیگر آن کسی که آن سال ها بود نیستم.

همزمان با وبلاگ قبلی، حسابم در گوگل پلاس را نیز بستم. حساب فیسبوک نیز که در همان سال‌های قدیم هنوز ساخته نشده، تعطیل شد. حالا هیچ علاقه ای در خودم نسبت به پلاس و امثال آن احساس نمی کنم. اما نسبت به وبلاگ نویسی چرا. چه جور بگویم؟ احساس می کنم وبلاگ مال من است ولی آن ها مال من نیستند. وبلاگ از جنس من است ولی آن ها از جنس من نیستند. وبلاگ «مربوط» به من است ولی آن ها نیستند. چیزی مثل رابطه ی مادری با فرزندش و یا رابطه ی شخصی با دوستی بسیار صمیمی.

هیچ چیزی جای وبلاگ را نمی گیرد!

سالم باشید و موفق