یک چیز کوچک

دانشجویی از نگهبان‌ می‌خواست او را به داخل راه دهند تا به جلسه‌ی کنکور برسد؛ قبول نمی‌کرد چون آزمون شروع شده‌ بود. فکر کردم که همین چند دقیقه تاخیر، به خاطر ترافیک شهر یا خواب بی‌موقع عصرانه یا خراب‌شدن ماشین و یا هر چیز دیگر، چقدر می‌تواند سرنوشت او را عوض کند...

شاید این یکی از همان چیزهای کوچک بااهمیت باشد که قبلا (+) حرفش را زده بودم.

ساده‌گویی

در سال‌های دانشگاه و به ویژه این یکی-دو سال، یاد گرفته‌ام که چگونه مطلبی را برای یک عده ارائه دهم طوری که آن‌ها گمان کنند در آن موضوع چیره‌ و خبره‌ام حال‌آن‌که ممکن است تبحّر چندانی در آن نداشته باشم. به عنوان مثال امروز مطلبی را برای گروهی توضیح دادم و آن را چنان با اشکال و زیورها آراستم که افراد فکر کردند من بر آن موضوع تسلّط دارم و تلاش بسیاری برای فهم آن کرده‌ام و این نظر را در ارزیابی‌های خود نیز نوشته بودند.

حتی خودم هم وقتی به برخی از عبارات و حرکاتی که در حین ارائه‌هایم انجام داده‌ام و گفته‌ام می‌اندیشم، این فکر به سراغم می‌آید که مخاطب نوعی می‌تواند از لحن و کلامم در موقعیتی ویژه، چه برداشت دور از واقعیّتی راجع به تبحّر من در موضوع داشته باشد.

راستش را بخواهید نمی دانم این کار حیله‌گری و نیرنگ و دغل‌بازی است یا کار خوب و به‌جایی محسوب می‌شود؛ اما گمان می‌کنم در این کار رازی نهفته است و آن بیان کردن ساده و روان است. من همواره وقتی مطلبی را بیان می‌کنم ناخودآگاه زبانی ساده و قابل فهم را برمی‌گزینم و از بیان الفاظ و عبارات پیچیده و ملال‌آور می‌پرهیزم. این زبان به همان اندازه که می‌تواند نشانه‌ی ناآگاهی به نکات جزئی موضوع باشد، می‌تواند از روشنی آن پیش گوینده نیز حکایت کند. همچنان که باعث می‌شود مخاطب عام، چیزی از مطلب دستگیرش شود و به احساسی شبیه کشف و وجد دست یابد؛ به گوینده احساس نزدیکی و قرابت کند و گمان برد که مطلبی شایسته و درخور را شنیده و فراگرفته‌است.

وابستگی

...
پ.ن. امروز اولین کلاس ارشدم را رفتم. سرجمع پنج نفر بیشتر نبودیم! دیروز هم وسایلمان را به اتاق جدید منتقل کردیم. اتاق جدید خیلی خوب است. اتاق قبلی را -که سه سال محل سکونت من بود- بسیار دوست می‌داشتم. از یکی از بچه‌ها پرسیدم: «عجیب نیست که اشیا، مکان‌ها و زمان‌ها که به خودی خود ارزشی ندارند چقدر آدم را به خود وابسته می‌کنند؟»

لذت خرید آنلاین و ...

این چند روز، چند کار «واقعی» رو به طور «مجازی» و به صورت آنلاین انجام دادم.

حساب اینترنت خونمون رو شارژ کردم، فایلی رو برای ترجمه به یه مترجم تو یه شهر دور فرستادم و اون از طریق ایمیل و در زمان مناسبی و با قیمت خوبی ترجمه‌ش رو فرستاد و من پولش رو به صورت الکترونیکی پرداخت کردم. فایلای دیگه‌ای رو برای چاپ از طریق سایت چاپخونه فرستادیم و اونا رو در زمان مناسبی از طریق پیک تحویل گرفتیم که پیش پرداخت اونو اینترنتی و بقیه‌ش رو حضوری به پیک پرداخت کردیم (البته اینو به نظرم یه خورده گرون خریدیم!)، بارها موبایلم رو شارژ کردم و چون میخواستم قاب براش بخرم، تو اینترنت جستجو کردم. هر چند قاب برا فروش پیدا شد ولی ترسیدم که تو قیمت سرم کلاه بره و به همین دلیل نخریدم. امروز که رفته بودم علاءالدین و قیمت چندجا رو پرسیدم، دیدم قیمت همه از قیمت سایت+ارسال درب منزل، بیشتر بود!

علاوه بر این کارا که از جنس خرید بودن، کارای دیگه ای هم انجام دادم.

تو دانشگاه برا ارشد ثبت نام کردم و واحدای مورد نیازمو گرفتم، با استادم قرار ملاقات گذاشتم، با یکی از دانشجوهای سال بالایی صحبت کردم و در مورد انتخاب واحد و مسائل ارشد مشاوره گرفتم، با بچه های گروهمون خیلی از کارا که محتاج به حضور بود رو با چت گروهی انجام دادیم، چندبار با دوستان یا خانواده بیرون رفتیم که جایی که میرفتیم و یا مسیری که میشد رفت با مترو، اتوبوس و ... رو از طریق سایتای اینترنتی مخصوصا tehran.ir پیدا کردم.

عصر داشتم به این فکر می کردم که به نظر میرسه کم کم اینترنت داره از حالت سرگرمی و تفننی بیرون میاد و توی زندگی ما واقعا کارای زیادی رو راه میندازه.