بعضی آدم‌های «خیلی خوب» در زندگی روزمره‌ی تو هستند که فقط از «دور» آن‌ها را می‌بینی. هیچ‌گاه با آن‌ها صحبت نمی‌کنی و هیچ‌گاه فرصتی نمی‌یابی تا رفتارها و خلق‌وخوی‌شان را بسنجی و همین باعث می‌شود چهره‌ی پسندیده‌‌ی آن‌ها در ذهن تو تداوم بیابد و تثبیت شود.
اگر فردی به این مرحله برسد، دیگر من دوست ندارم از نزدیک با او آشنا شوم چون مطمئنا این قدر که از دور به نظر می‌رسد کامل و پاک و خوش‌قلب و نیکوکار نیست؛ اگر چنین کسی را بیشتر و بهتر بشناسم، این چهره‌ی خوب تخریب می‌شود و این کار مثل این است که گلی خوش‌رنگ و خوش‌بو را پرپر کرده باشم.

من دوست ندارم گل‌ها را پرپر کنم...