نیست جای زندگی این شهر و این آلودگی
هیچوقت اینطور نبوده که اینقدر بیحرف باشم! اما چه میشود کرد که دست و دلم به نوشتن نمیرود. حتی این که کارها زیاد شده و سرم شلوغ است و ... را هم نمیتوانم بهانه کنم؛ قبلا وقتی سرم شلوغ میشد حرفهای بیشتری برای گفتن و نیروی بیشتری برای فشردن کلیدهای کامپیوترم داشتم. هیچ وقت آن جملهی معروفم! یادم نمیرود که «انسان وقت محدودی دارد؛ که همه چیز در آن جا میگیرد.»
در مسیر که به تهران میآمدم،در چند جای مختلف و مخصوصاً هرچه بیشتر به تهران نزدیک میشدیم، برف باریده بود. خوشحال بودم که ظاهراً خود شهر هم برفآلود خواهد بود و احتمالاً چند روز آینده نیز دوباره برف میهمان این شهر آلوده خواهد شد. متأسفانه نه در سطح شهر و نه در گزارشهای دهروزهی هواشناسی چیزی به اسم برف و باران نیست تا به اندازهی ذرّهای مرهمی باشد برای این شهر خفته در آلودگی:
نیست جای زندگی این شهر و این آلودگی / دور باید شد از اینجا سالها فرسنگها
پ.ن. دیدید گفتم؟! وقتی کارها بیشتر میشود نیروی بیشتری برای فشردن صفحهکلید دارم...
پ.ن. حالا که اینجا آمدهام بگذارید یک پیشنهاد به شما بدهم؛ اگر از کامپیوتر زیاد استفاده میکنید این نرمافزار (+) را ببینید و احیانا نصب کنید. با تنظیم نور صفحه از خستگی چشمتان کم میکند.