او و من
--- او ---
چه شده است؟
دوباره سرشار از جسارت شدهای و طالب دیدار؟! بر کدام عهدت بر جا ماندهای که درب خانه را گستاخانه میکوبی؟
هنوز دیر نشده است؛ یک آدم معمولی هم اشک تمساحت را بر درگاه خانه به یاد میآورد. بیپروایی در ذاتت خانه کردهاست. در سفر و حضر بیباک شدهای. عهد میبندی و میشکنی ... . وام می گیری و نمی پردازی ... .
چشمان تیزی داری. فقط یک عیب دارند؛ برق طلا میگیردشان. فرقی هم ندارد چه طلایی. تو اصلا خداپرست نیستی؛ طلاپرستی. شرمت باد ... شرم ... .
---من ---
اینها که گفتی همه قبول. خودت میگویی؛ ذاتم را این جور سرشتهاند. پدر و مادرم را تو بهتر به یاد میآوری؛ همینطور بودند. ناسپاس و جسور.
ولی ... دیری است در صحرای دوری از تو زیستهام. یکسره و بیوقفه راندهام. صحرانشینی از من لالهای داغدار ساختهاست. سرخی صحرانشینان نشان فربهی و کامیابی نیست؛ نشان محرومیت است. نشان دورافتادگی است. زردی است.
یک بار دیگر به فرشتگانت این جملات را میگویی؟
یا ملائکتی قد استحییت من عبدی و لیس له غیری... فقد غفرت له ...
پ.ن. حاصل جستجو در گذشتهها...
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۵:۲۳ ب.ظ توسط حرف دار
|